شمایل یک روزنامه را تجسم کنید. متنهایی که ستونبندی شدند و عکسهایی که باید حتما در جای خاصی از صفحه بنابر اقتضا متن قرار گیرند. هر روزنامه به یک صفحهآرا حرفهای نیاز دارد. ایجاد حس تقارن یا یک نظم موتیفوار و تکرار شونده از جمله تکنیکهایی است که معمولاً روزنامهها برای اینکه چشم خواننده خسته و ذهنش مشوش نشود، به کار میگیرند. انواع تقسیمبندیها و طبقهبندیها هم به فراخور انواع متن وجود دارند تا به این امر کمک کنند. همهچیز باید منظم و خطکشی شده باشد.
حال فیلمسازی قصد میکند که به یکی از معروفترین هفتهنامهها در دنیا بپردازد. ادای احترام یا جلب شدن نظر فیلمساز به موضوع یا هر امر دیگری که دستمایه باشد، فرقی ندارد. ما قرار است به تماشای فیلمی بنشینیم که میگویند در رابطه با هفتهنامهی نیویورکر ساخته شده است. از تعدد بازیگران معروف فیلم هم میشود حدس زد که احتمالاً با یک ساختار اپیزودیک طرف هستیم و فیلمنامهای که به اقتضا موضوع خود، شخصیتهای زیادی را میطلبد که هر یک در تولید هفتهنامه نقش و وظیفهای داشته باشند.
چیزی که به ذهن متبادر میشود این است که چه فیلمسازی بهتر از وس اندرسون را میتوان برای این کار انتخاب کرد. فیلمسازی با یک ذهن و میزانسن خطکشی شده و تقارنآمیز و تصاویر عمدتاً کارت پستالی که حرکات دوربینش بسیار خشک و به دور از انعطاف است. فیلمسازی که همه تصور میکنند در هنگام فیلمبرداری خطکش و گونیا و نقاله از دست او نمیافتند.
کارگردانی چنین فیلمی با عملکرد مکانیزه شده و ماشینی او در قبال دکوپاژ و میزانسن درست مثل این است که هفتهنامه را درون ماشین چاپ قرار دهند تا تولیدش را آغاز کند.
اما سوالی که بعد از دیدن فیلم در ذهن ایجاد میشود این است که این ماشین چاپ دقیقاً قرار است چه چیزی را چاپ و تولید کند؟ فیلمی که قرار است ساخته شود بر چه فیلمنامهای استوار است؟
به هر حال ما که بار اولمان نیست که با فیلمی با موضوع نزدیک شدن به یک مجموعه یا یک شخص (حالا میخواهد سردبیر باشد، نعشکش باشد یا متخصص مامایی) مواجه هستیم. در ساخت اینگونه فیلمها اصل و اساس بنا بر این است که هم فیلمساز و هم مخاطب به آن تیم یا شخص نزدیک شود و حس قرابت و همذاتپنداری او با کاراکتر و مصائب، اهداف، مفرحات و پیچیدگیهای زیستش برانگیخته شود. چیزی که در مورد این فیلم کاملاً برعکس است. فیلمساز خطکش به دست مانند یک معلم ریاضی که در کلاس ریاضی، از فتوحات ناپلئون صحبت میکند، همه را مچل خود کرده است و البته فیلم او نیز به لحاظ ایجاد رخوت دست کمی از یک کلاس ریاضی ندارد.
وس اندرسون در این فیلم نماد کسی است که در دیگ آشی که خود از مدتها پیش پخته افتاده و دست و پا میزند. او به جای پرداخت شخصیتها فقط به این فکر است که وقتی دوربینش روی صورت بیل مورای میآید او طوری صورت خود را با حرکت دوربین فیکس کند که مبادا نتیجهی نصف قطر بزرگ ضربدر نصف قطر کوچک ضربدر ۳/۱۴، بیستوپنج صدم کمتر یا بیشتر باشد.
اصولاً تصاویر کارت پستالی بهعنوان یک چاشنی، بسیار در به یاد ماندن یک فیلم تا مدتها کمک میکنند اما در گزارش فرانسوی وس اندرسون این تصاویر بر یک استوانهی متزلزل قرار دارند که به یقین فرو خواهد پاشید.
هوارد هاکس در جایی جملهای گفته که نقل به مضمونش این است:« لازم نیست که همهی تصاویر فیلم زیبا باشند. تصاویر باید درست و در خدمت فیلمنامه باشند. دو تصویر زیبا، یکی برای میانههای فیلم و دیگری برای نمای پایانی کافیست«.