"اوشیما یه عوضیه. هرکاری دوست داری بکن، اما دعوتش نکن." وقتی در حال برنامه ریزی برای نمایش آثار مهم سینما ژاپن در سال 1988 بودم چندین نفر از همکاران این نصیحت را به من کردند که خوشبختانه به نصیحتشان گوش ندادم. اوشیما بسیار سخاوتمند، بامزه و به شکل عجیبی متین بود، او یخ مهمانان کم حرف من را باز کرد، در مورد اشتیاق من به فیلمهای آنجلوپلوس صحبت کرد، از تماشاگران فستیوال تورنتو با ویسکی اسکاتلندی پذیرایی کرد و به سوالاتشان پاسخ داد- و بعد از نمایش فیلم مکس، عشق من (1986) با لحن مسخرهای گفت:" لطفا برای فیلم بعدیم بهم پول بدید!" و با رفتاری نسبتا خوب گروهی بسیار عصبانی از توریستهای ژاپنی که در گالری هنر اُنتاریو به او حمله ور شده بودند را متفرق کرد. ( او در کشور خودش بیشتر به عنوان مجری شیک پوش و سوسول یک برنامه گفتگوی زنده شناخته میشد تا به عنوان کارگردان فیلم.) کارگردان یاغی و عصبانی که کارهایش در زمره تلخترین آثار سینمای پس از جنگ است میگوید:" من دوست دارم با همه مقامات و قدرتشان مبارزه کنم." و این کار را با فیلمهای رسوایی آفرینش که به شکل تزلزل ناپذیر و فریبندهای گنگ و دوپهلو هستند نشان میدهد، وقتی از او در مورد بازگشت همجنسگرایی در فیلمهایش از سال 1960 به بعد پرسیدم- این سوال مدتها قبل از فیلم آخر و همجنسگرایانه ترین فیلمش، تابو (1999) بود- اوشیما با بیگناهی خندهای سرداد و فقط گفت: " خیلی جالبه، مگه نه؟"
او در شهر مرفه کیوتو متولد شد، پسر یک کارمند دولت که بر اساس گزارشها از تبار سامورایی است، اوشیما کتابخانه شگفتانگیز پدرش را برای پیدا کردن کتابهایی از فروید و مارکس که تاثیرات مهمی بر اندیشه و سینمایش داشت زیر و رو میکرد، اگرچه بعدها ادعا کرد:" من یه مارکسیست نیستم. در حقیقت، من مارکسیسم و مسیحیت را یک چیز میدانم و هردوی آنها بد هستند." ایدههای چپگرایانه اوشیما به دنبال شکست ژاپن در جنگ جهانی دوم، جنگ کره و مبارزه طولانی در مقابل آنپو[1]، پیمان امنیتی ژاپن با جنگ سرد امریکا شکل گرفت. او با رد همه تعصبات سیاسی ، پاسخهای اصولی فیلمسازان رادیکال در فیلم مردی که وصیتنامه اش را در فیلم قرار داد (1970) را به سخره گرفت و دشمنان ايدئولوژیکش را دوبرابر کرد و با فیلم درخشان شب و مه در ژاپن (۱۹۶۰) آنها را با ضعفهایشان متحد کرد، عنوان آن هم به شکل تحریک کنندهای از مستند مشهور آلن رنه که در سال 1955 در مورد هولوکاست ساخته شده، گرفته شده بود.
(فیلم اوشیما به نوبه خود و از لحاظ ویژگی نمایشی، شکستهای زمانی و هاله مقاومت ناپذیر سکون اشارهای ضمنی به فیلم موریل (1963) آلن رنه داشت.) ایدئولوگهای شب و مه در ژاپن (1960) که ادعا میکنند در مبارزه طبقاتی پیشتاز هستند آنقدر درگیر جنگهای متقابل و داخلی هستند که نمیتوانند با واقعیتِ آنهایی که با معجزه اقتصادی پس از جنگ ژاپن جا گذاشته شده اند کنار بیایند. یکی از رادیکالها به شکل احمقانهای میپرسد: "رقص چه ربطی به انقلاب دارد؟"
اوشیما، تصویر موج نوی سینما ژاپن در دهه 60 به همراه شوهی ایمامورا، کارگردانانی همچون جان فورد، جورج استیونز و فرانک کاپرا که "سمت مردم" و یا "مظهر ایمان در انسانیت" بودند را تشویق میکرد. به نظر میآید که عنوان خوشبینانه اولین فیلم اوشیما، شهری از عشق و امید (1959، که بعد از کارآموزی او در استودیوی شوچیکو ساخته شد، نشان دهنده انسانگرایی احساساتیای است که او به شکل شگفتانگیزی در کاپرا ستایش میکرد، اما علت نامگذاری فیلم بر او تحمیل شد، و این توافقی بود که او هرگز آن را تکرار نکرد. عنوان مورد علاقه اوشیما حزنانگیز و بیمحابا بود: پسری که کبوترهایش را میفروشد. اوشیما که انتظار میرفت از فرمول استودیویی "اوفونا" شیچوکو برای ملودرامهای خانوادگی پیروی کند، به جایش فیلم را تبدیل به داستان نئورئالیستی تلخ پسربچهای کرد که برای پرداخت قبضهای پزشکی مادر مریض و فقیرش به سمت جنایتی کوچک کشیده میشود. پسربچه با حالتی صادقانه میگوید:" من پول میخوام،" و این پول را با فروش کبوترهای خانگیاش به دست میآورد و این کلاهبرداری او اولین مثال از نمونههای بیشمار اخاذی، فریب و بزهکاری در سینمای اوشیماست.
علاوه بر این، این پسر حیلهگر به عنوان اولین سلف پرتره از خودنگاری های بیشمار کارگردان نام برده میشود که از جنجالیترین آنها نیز هست، ایسوکه متجاوز- قاتل سریالی در خشونت در ظهر (1966) که به عنوان تجسمی سرکش و عیاش از Ma (روح شیطانی) تصور شده که مرتکب "جنایات محکوم شده" است و کسی است که اوشیما گفته با او احساس همذات پنداری کرده است. (تجاوز، همانطور که به طور کلی در سینمای موج نو ژاپن وجود دارد، به شکل ناراحت کنندهای در سینمای اوشیما نیز حاضر است و گاهی به عنوان فعل رهایی مارکوزی (منتسب به هربرت مارکوزه) ارایه میشود. این جمله ناراحت کننده اوشیما در مورد از دست دادن پدرش در سن شش سالگی، " من همیشه دوست دارم به زمانی که پسربچه بودم برگردم، شاید ارجحیت وجود خانوادههای ناقص و از هم گسیخته در فیلمهایش را توضیح میدهد. از فیلم شهری از عشق و امید تا خاطرات یک دزد شیکوجو (1969) و در قلمرو احساسات (1976) بچه ها و نوجوانان فیلم اوشیما اغلب شاهد یا درگیر جنایاتی هستند- بچههایی که شاهد ارتکاب بیرحمی های بزرگترانشان برای مثال در فیلم بگیر(1961) هستند یا بچه ده ساله فیلم پسر(1969) که به شکل بی رحمانهای توسط والدینش به کار گرفته میشود تا تصادفهایی ساختگی را به تصویر بکشد. بر روی تریلر فیلم دوم که بر اساس داستانی واقعی ساخته شده است این جمله گفته میشود :"خون یک پسر، تمام ژاپن را قرمز میکند." (اوشیما که مستعد چنین افراطی نیز هست با وجود اینکه به عنوان کارگردانی انتخاب شده بود که تاریخ سینمای ژاپن را برای پروژه "قرن سینما" موسسه فیلم بریتانیا BFI بنویسد، میگوید از تمام سینمای ژاپن متنفر است.
استودیو شوچیکو، اوشیما را به دلیل جسارتش به شش ماه تعلیق محکوم کرد و فیلم شهری از عشق و امید را فیلمی چپ گرایانه و ناسالم اعلام کرد. سال بعد، شوچیکو که با ترور یک سیاستمدار سوسیالیست توسط دانشجویی راستگرا تحریک شده بود فیلم شب و مه در ژاپن را که در عروسی دو "رفیق" چپگرا فیلمبرداری شده بود ، درست سه روز بعد از اکران آن از سینماها بیرون کشید و آن را خطرناک و فسادآمیز خواند. ادعای استودیو این بود که این فیلم که فیلم بسیار اندیشمندانهای بود ( این فیلم با کمتر از پنجاه برداشت بلند ساخته شده بود، که بسیاری از آنها نیز پلانهای ثابت نبودند)، با زرادخانه فرمالیستیاش، پنهای ساده ، قابهای ثابت و پلانهای زینتی، فوکوسهای آزاردهنده، فلش بک پشت فلش بک، ترکیببندیهای متراکم و اریب و تاریکیهای منتج از نورپردازی تئاتری، تحریکی بالقوه به خشونت بود و به اندازه جمله اوشیما که میگفت:" فیلم من سلاح مبارزه مردم است." ابزورد بود. به عنوان یک مخاطب، مبارزه برای همه ماست: شاید لازم باشد که فیلم مبهم شب و مه در ژاپن برای درک کامل پیچیدگیهایش بیشتر از یک بار دیده شود، فیلمی که شاهکار اوشیماست و بیشتر از پروپاگاندای فیلم نبرد الجزایر(1966) به فیلم مدرنیستی و رمزآلود سال گذشته در مارین باد(1961) ، نزدیک است.
اوشیما در تقابل با یاسوجیرو اوزو بزرگ که ادعا میکرد فقط میتواند فیلمهای "توفو[2]"ای بسازد، شیوه خودش را بسیار نزدیک به درست کردن ساکی میداند. فیلمهای من گاهی به ترکیب کامل و طعم غنیا نزدیک میشود که ساکی باید آن طعم را داشته باشد و در بعضی مواقع آنها بسیار خام هستند و تبدیل به آن دسته ساکیهایی میشوند که به محض پایین رفتن گلویت را میسوزانند." اگر شب و مه در ژاپن بهترین ترکیب اوشیما باشد، خاکسپاری خورشید (1960) که همان سال پخش شد ممکن است تندترین فیلم او باشد. فیلمی که به روش استودیو کینو فیست ساموئل فولر ساخته شد و مثل اسامی نوشته شده روی صفحه روزنامه در تیتراژ فیلم قصه بیرحم جوانی (1960)، اولین فیلم از سه فیلمی که اوشیما در سال 1960 ساخت- خاکسپاری خورشید آن تصویری از جهنم را ارائه میکند که خون انسان در محله کاماگاساکی در حاشیه محله اوساکا با الکل معامله میشود. نشانهای که از میان ویرانه سربلند میکند، از جایی که هر چیزی از پلاسما تا هرزهها برای فروش وجود دارد، وعده " عشق و امید برای جوانی" را میدهد، که کنایهای تمسخرآمیز به عنوان اولین فیلم کارگردان است. (سینما اوشیما، مثل گدار که اغلب با او مقایسهاش میکردند، با تمام غم و اندوهی که در خودش دارد سرشار از ارجاع به خود است؛ آهنگی در فیلم مراسم (1971) از سادا آبه، خدمتکار قاتل فیلم در قلمرو احساسات تجلیل میکند.)
اوشیما پلانهای سنتی از آسمان و مردمی که روی کفپوشهای تاتامی نشسته بودند را حذف کرد و شاید با یادآوری هشدار کاندینسکی در مورد رنگ سبز به عنوان رنگ آسودگی این رنگ را از پالت رنگهایش حذف کرد چون این رنگ با ارتباط با طبیعت و باغهای ژاپنی قلب انسانها را نرم میکرد. زوالِ تدریجیِ احساساتِ ناپایدار متعلق به او نبود. او از تقارن و سکون اوزو به نفع شتابزدگی رنگها، ترکیببندیهای خارج از مرکز سینما اسکوپ، موسیقی دلهرهآور و مصرانه (صدای وهمآور و زوزه مانند سازهای بادی در قصه بیرحم، موسیقی متنی شبیه آهنگساز، چینیتکه در فیلم "شیرو آماکوسا، مسیحی شورشی (1962)، و یک جهنم فاویستی از رنگهای صنعتی- قرمز، آبی، و تلفنهای فیروزهای در داستان بیرحم؛ اشیا نارنجی فانتا رنگ و قرمز لاکی در "خاکسپاری خورشید" ؛ لباسزیرهای بنفش، لباس های طرح قلمکاری، و لباسهای مخصوص چشمه آب گرم با رنگ صورتی تند در فیلم سه مست رستگار شده (1968) (فیلمی که "تجدید حیات" آن میتواند راهنمایی باشد برای آپاراتچی ها برای نشان دادن زمان شروع حلقه دوم فیلم که دقیقا شبیه شروع حلقه اول فیلم است، و این یکی از بی شمار کنایههای مفهومی در سینما اوشیماست.)، پرهیز کرد.
اوشیما به خوان ملنِ نویسنده گفت:" من همیشه سعی میکنم از شیوهای که در کار قبلیم استفاده کردم دوری کنم... من هرگز فیلمهای یک شکل نمیسازم." خشونت در ظهر"، که بر اساس داستانی واقعی از یک قاتل سریالی که ژاپن را در دهه پنجاه به وحشت انداخته بود ساخته شده به یکی از حرکتهای سبکی در کارهای کارگردان اشاره میکند و البته یکی از رادیکال ترین فیلمهای او نیز هست. برخلاف برداشتهای کم فیلم شب و مه در ژاپن، خشونت در ظهر تقریبا 1500 کات دارد- در بعضی گزارش ها آمده که در نود و هشت دقیقه فیلم از بیش از دوهزار کات استفاده شده است. انبوهی از تدوینهای غیرقابل درک به فیلم کیفیتی سرگردان و دَوَرانی میدهد که با استفاده از پلانهایی با اندازه نماهای متفاوت، عدم تطابق چشمی، قاب بندی مجدد پی در پی، تصاویر منعکس و کلوزآپهای ناگهانی و خلع فضا تقویت شده است. حرکت دوربین اغلب "بیانگیزه" است، پنهای جانبی در سکانس آخر روی قطاری تنظیم شده که سوژه اش را به عقب و درون فضایی خالی میبرد و دوباره آن را باز میگرداند. کاتهای منقطع و حرکتهای سرکش دوربین احساس حقیقتی ثابت را رد میکند- تصویر یک متجاوز و جنایتهایش در فیلم به شکل وحشتناکی تا انتهای فیلم مبهم است- و مثل نمونههای دیگر در سینمای اوشیما، بازتاب وجود متزلزل شخصیت است. نمونههای زیادی تنها در سال 1968 دیده میشوند، مثل فیلم خاطرات یک دزد شینجوکو متاثر از ژنه و همچنین فیلم مستها ، فیلمی که کازوهیکو کاتو بازیگر لوده گستاخی که گیتاریست و رهبر گروه سادیستیک میکا[3] بود، و با اسکوپ و رنگهای بسیار جیغ فیلمبرداری شده بود، و فیلم مرگ با حلقآویز کردن (1968)، یک مستند ساتیر ابزورد برشتی که سیاه و سفید و با نسبت ابعاد قدیمی ویستاویژن فیلمبرداری شده بود، در مورد R، دانشجویی کرهای که برای تجاوز و قتل دو زن به دار آویخته شد اما کشته نشد و از مرگ نجات پیدا کرد. هردو فیلم به سرسختی ژاپنیها در مقابل کرهای ها میپردازد، و این مضمون غالب اکثر فیلمهای اوشیماست که به منتقد انگلیسی، یان کامرون، گفته بود:" احساسِ بودن در میان روشنفکران ژاپنی همان کاریست که ژاپن با کره کرد، بزرگترین جنایتی که تا به حال اتفاق افتاده است."
اگرچه اوشیما یک یاغی و تابوشکن بود اما در برابر تاثیرپذیری ایمن نبود، او حتی در برابر تاثیرات فرهنگ سنتی ژاپن که اغلب آن را نکوهش میکرد نیز تاثیرپذیر بود. هم فیلم ترسناک و اروتیک امپراطوری هوس ( 1978) و هم بدنام ترین فیلم اوشیما در قلمروی احساسات، که روایتی سرشار از رابطه جنسی اورال و مسکرات و منی است و برگرفته از داستانی واقعی در مورد خدمتکار هتلی که بعد از روزها عشقبازی با کارفرمایش او را به قتل رساند و اخته کرد، چیزی به فیلم همسر سیساکو (1965) به کارگردانی یاسوزو ماسومارا بدهکار بود چون این فیلم مطالعهای در مورد وابستگی مربوط به عشقی شهوانی است که تبدیل به جنایتی از شکل افتاده شده و قبل تر از فیلم اوشیما ساخته شده بود. (فیلم در سال 1965 به نمایش در آمد.) شاید مقایسه فیلم بینالمللی اوشیما کریسمس مبارک، آقای لارنس ( 1983) که با موفقیت زیادی هم همراه بود و ستاره موسیقی راک، دیوید بویی و ریوچی ساکاموتو بازیگران آن بودند که داستانی در مورد یک عشق همجنسگرایانه بین دو جناح جنگ (شرق- غرب) در یک کمپ زندانیان جنگی در جاوا در سال 1942 است با نمونه اش در فیلم پل روی رودخانه کوای (1957) منطقی باشد اما فیلم مکس، عشق من، کمدی اکشن ناموفق اوشیما در مورد همسر یک دیپلمات فرانسوی که عاشق یک شامپانزه میشود، به وضوح مدیون ساتیرهای متاخر بونوئل است که کارگردان مورد علاقهی این یاغی ژاپنی است. و اوشیما اغلب برای رسیدن به هدفهای خاطیاش از فرمها و ژانرهای سنتی استفاده میکرد: رژه تاریخی و حماسه سامورایی در شیرو آماکوسا (1962) ؛ انیمه در "افسانه نینجا (1967) ؛ حماسه نسلی خانواده در "مراسم" که تمثیلی فوق العاده در مورد فروپاشی قبیلهی ساکورادا است. "گوهاتو"، بعد از لطمههای شدیدی که به او وارد شد و او را کاملا ضعیف کرد ساخته شد، این فیلم نشانهی بازگشتِ کارگردان به ژانر سامورایی و استودیوی شوجیکویی بود که اوشیما فعالیتش را از آنجا شروع کرد.
علیرغم تابو همجنس گرایی که در عنوان فیلم اوشیما به کار گرفته شده بود، تکرار مضمون فیلمهای اوشیما که- میل به شهوت و مرگ بود و در تضاد با کدهای اجتماعی قرار میگرفت- شیوه فیلم گوهاتو به شکل قابل ملاحظهای از عصر طلایی سینمای ژاپن نشات گرفته بود که اوشیما اغلب آن را تقبیح میکرد. بخشی از فیلم در استودیویی فیلمبرداری شده بود که میزوگوچی برای فیلم داستان آخرین گل داوودی (1939) از آن استفاده کرده بود که با دوئلی در مردابی مبهم به پایان میرسد، فیلم پلان دالی و برداشتی بلند (به شیوه میزوگوچی) و پلانهای متحرکی که با انبوهی از پلانهای معمول در هم آمیخته شده که فضا را در فوکوسی عمیق به هم مرتبط میکند، استفاده چندگانه از وایپهای سخت (که یادآور کوروساواست) و ترکیب بندیهایی که به شکل زیبایی متقارن و متعادل هستند- را نمایان میکند. برداشتی بلند از گیشایی جوان که به سمت دوربین میآید و کنار دو دختر کوچکی که لباس قرمز پوشیدند راه میرود و بلافاصله بعد از پلانی از سامورایی قرار میگیرد که از دوربین دور میشود و از دروازهای میگذرد که کنار دو نگهبان قرار دارد، نگهبانانی که لباس قهوهای پوشیده اند و این نشان دهنده کلاسیک گرایی ای است که قبلا برای اوشیما شبیه لعن و نفرین بود.(از تقارنهای ایستای فیلم مراسم برای نشان دادن تشریفات مرگ استفاده شده بود.) اوشیما با تکیه بر شمایل نگاری سنتی ژاپن، ابژه زنانه و جوان فیلم را به عنوان bishonen، "پسر زیبای" ادبیات کلاسیک ژاپن و مانگای معاصر به تصویر کشید، اوشیما فیلم گوهاتو و فعالیت کاریش را با آبشاری از شکوفههای سفید گیلاس به پایان رساند. کارگردان ژاپنی مدتها قبل گفته بود که " شکوفایی" سینما ژاپن به قابلیت آن برای " رها سازی خودش از افسون ژاپنیسازی" بستگی دارد. مانند تصویر خورشید قرمز پرچم ژاپن که اوشیما اغلب با کنایهای تلخ از آن استفاده میکرد، این باران نهایی شکوفهها زمانی نشان دهنده فرهنگی بود که کارگردان آن را تحقیر میکرد، اما اینجا شبیه شعری دوست داشتنی به نظر میرسد، یک وداع صاحب سبک از بزرگترین فیلمساز پنجاه سال اخیر سینما ژاپن.
ناگیسا اوشیما در 15 ژانویه و در هشتاد سالگی در گذشت. جشنواره سن سباستین قرار است در یادبود او بازنگری (رتروسپکتیوی) از فیلمهای بلند او را در سپتامبر به نمایش بگذارد. بسیاری از کارهای او در حال حاضر در آرشیو کرایتریون که مجموعه کارهایش تحت عنوان آثار دهه شصت اوشیما در سال 2010 منتشر شد در دسترس هستند.
در پرونده موج نو سینمای ژاپن مطالب زیر را خواهیم خواند :
بررسی روند سینمای ژاپن در قرن ۲۱ / اجماع نسل قدیم و نسل نو / پویا هاشم پور
گفت و گو با سوسمی هانی که نادیده گرفته شد / راوی کودکان ژاپنی / ترجمه محسن بهشتی
تشیگاهارا، کوبه آبه و موج نو سینمای ژاپن / آونگ سینما و ادبیات / ترجمه مریم فامیلیان
موج نو سینمای ژاپن، یاسوزو ماسومورا و زنان شرقی / مانیفست یک انقلاب سینمایی / احسان آجورلو
شوهی ایمامورا کارگردان پیشتاز موج نو سینمای ژاپن/ دستیار آنارشی آقای اُزو / ترجمه فاطمه مقدسی