این روزها بازار فروش شادی و خوشبختی داغ است. هر کسی بساطی پهن کرده و توصیههایی برای رستگارشدن میفروشد. کتابهای خودیاری در صدر این بازار قرار دارند. کتابهایی که با توصیههایی مضحک بازار مکارهای پر سود برای خود فراهم کردهاند. اما نباید در این وضعیت آشفته گیج شد. با تمام تلخکامی که فلسفه همواره با خود دارد اما دو نوع از شادکامی را هم ارائه میدهد همان دو نوعی که همواره تکرار میشود در طول تاریخ، فقط دو سبک خوشبختی وجود داشته: یا کسانی که میگفتند برای خوشبختی باید راحت گرفت و لذت برد، یا آنهایی که لذتگرایی را تحقیر میکردند و میگفتند خوشبخت کسی است که به وظیفهاش عمل کند. اما آیا میتوان این نزاع لذت و فضیلت را حل کرد؟ فیلم کودا برای طرح این دو نوع از خوشبختی و فضیلت بستر مناسبی را فراهم میکند.
جدیترین رویکردها به شادمانی با دو سنت فلسفی یونان باستان ارتباط مستقیم دارند؛ مروّجان این دو سنت فکری نیز اپیکور و اپیکتتوس هستند. اگر خلاصه بگویم، این دو فیلسوف بهترتیب بر لذت و فضیلت تأکید میکنند. همگی ما عموماً به یکی از این دو سبک گرایش داریم. حدود دو هزار سال است که بسیاری از چهرههای شاخص فلسفه یکی از این دو مسیر را پی گرفتهاند. اگر بدانید کجای این دو مسیر ایستادهاید، به فهم عمیقتری از خودتان دست مییابید. این فهم تازه کمکتان میکند راهبردهای بهتری اتخاد کنید و رویکرد متعادلتری به زندگی داشته باشید. مانند روبی شخصیت اول فیلم کودا که با درک این مسئله تا حدود موفق شد به فضیلت شادی دست پیدا کند. با شرح دیدگاه این دو نوع از فلسفه خوشبختی بیشتر درباره کنشهای روبی آگاه خواهیم شد.
مکتبی که اپیکور (۳۴۱-۲۷۰ قبل از میلاد) رهبری میکرد با نام خودش شناخته میشود: اپیکوریسم. وی باور داشت شادمانی محصول رهایی از دغدغههای ذهنی و فقدان درد جسمانی است. فلسفۀ وی را میتوان اینگونه توصیف کرد: «از چیزهایی که دردآورند یا شما را میترسانند پرهیز کنید». اپیکوریها عموماً هر آنچه را مایۀ رنج و ناراحتی است ناپسند میشمرند و حذف تهدیدها و مشکلات را کلید رسیدن به زندگی شادتر میدانند. تصور نکنید اپیکوریها تنبل و بیانگیزه هستند. در بسیاری از موارد، عکس این قضیه صادق است. نکته آن است که آنها ترس و رنجِ دیرپا را ذاتاً ضروری و سودمند نمیدانند و درعوض بر لذتبردن از زندگی تمرکز میکنند.
اپیکتتوس از برجستهترین فیلسوفان رواقی است. وی باور داشت شادمانی محصول یافتن معنای زندگی و پذیرش سرنوشت خویشتن است. وی بر اخلاقی زیستن نیز تأکید میکرد، فارغ از آنکه زیست اخلاقی چه هزینههایی به زندگی شخصی ما تحمیل میکند. جانِ اندیشۀ فلسفی او این است: «مرد باش و به وظیفهات عمل کن». آنها که سبک زندگی رواقی را دنبال میکنند معتقدند شادی حقیقی با چشمبستن بر لذات حاصل میشود. جای تعجب نیست که رواقیون عموماً افراد سختکوشیاند که نگاهشان به آینده معطوف است و برای دستیابی به هدف زندگیشان (هدفی که خود تعریف میکنند) هزینههای هنگفت شخصی را بیشکایت متحمل میشوند. آنها کلید خوشبختی را گذر از رنج و ترس میدانند، نه پرهیز از آنها.
حال به موقعیت روبی در فیلم کودا توجه کنیم. دختری که بین وظیفه و علاقه گرفتار است. موضوع و تم داستان به وضوح تکراری و پیش پا افتاده است. حتی روند و مسیر داستان نیز تنها به روزمرگیهای خانوادهای ساده میپردازد که تنها دغدغه آنان گذران امور و امرار معاش است. از این رو کشمکش و تنش فوق دراماتیکی قرار نیست شکل بگیرد. خبری از قهرمانان تراژیک هالیوودی با غمهایی به عمق تاریخ انسانیت نیست. تنها یک دغدغه روزمره و تلاشهای یک دختر 17 ساله برای خواننده شدن. پس چه چیزی پشت این روند و روایت به ظاهر ساده قرار دارد که فیلم کودا را مستحق گرفتن اسکار و این میزان از تحسین بین منتقدان میکند؟
پذیرفتیم که خوشبختی به دو شیوه قابل دسترسی است. یا باید از رنجها و سختیها چشم پوشید، یعنی همان کاری که کودا باری در فیلم انجام میدهد که کار به توقیف کشتی پدرش میانجامد. یا باید وظیفهای که دارد را به خوبی انجام دهد. یعنی همان عملی که سالها انجام میداده و فکر میکرده که زندگی همین زیست روزمره در جزیره است. آیا کودا خوشبختی را همراه با فضیلت داراست؟ آیا او در دوگانه اخلاقی گرفتار است که به خودخواهی یا ایثار متهم خواهد شد؟ روبی تنها فرزند خانوادهای است که ناشنوا هستند. او در حکم رابط خانواده با دیگر اعضای جامعه است. اما این به این معناست که خود او هویت مستقلی از خانواده ندارد و باید در اختیار خانواده باشد تا فردی خودخواه جلوه نکند؟ مشخصا رواقیون اینجا این گزاره را خوشبختی تلقی میکنند. حتی اکثر ادیان ابراهیمی نیز بر این گزاره صحه خواهند گذاشت. اما اگزیستانسیالهایی نظیر سارتر، کامو و هایدگر آتشی را که درون کودا برای رفتن به دانشگاه موسیقی زیانه میکشد را میستایند و خوشبختی را تصمیم و انتخاب او برای ادامه دادن علاقه خود میدانند. در اینجا فریاد برمیآوردند که روبی خوشبختی اپیکور را انتخاب کند. سختی را حذف کن و به دانشگاه برو.
تا این لحظه فیلم کودا یک نبرد دوگانه خوشبختی و اخلاقی است و برای بسیاری از منتقدان و مخاطبان نیز در همین سطح باقی میماند اما آنچه فیلم کودا را به فیلمی مهم بدل میکند ارتباطی است که بین این دو سبک فلسفی از خوشبختی به وجود میآورد. کنشی که هر دو سبک را با یکدیگر تلفیق میکند. روبی از ادامه دادن کلاسها صرف نظر میکند. وظیفه به او حکم میکند خوشبختی کنار خانواده و ایثار خود معنا مییابد. کنشی اخلاقمدارانه که احتمالا انسان مدرن را هم نوا با هایدگر و سارتر به منتهی درجه عصبانیت و خشم میرساند. انسان مدرنی که در سالن سینما یا در خانه در دل میگوید » خاک بر سر محافظهکارت دختر!«
اما همین کنش رواقی مسلک از سوی خانواده نیز رخ میدهد. خانواده روبی را به دانشگاه میرساند. اما روبی شروعی بس ناامید کننده دارد. خانواده خود را به صورت غیر قانونی به طبقه بالا سالن میرساند، با حضور معنوی خود از روبی حمایت میکند و گزاره «خانواده باش و به وظیفهات عمل کن» را به درستی انجام میدهد. روبی نیز از آزمون سربلند خارج میشود. اما نکته اصلی تمام روایت و داستان شخصیت روبی در همان یک روز بود که در پی لذت همراه با خانواده راهی دریا نشد. حذف رنجها و کامیابی از لذت مسیر خوشبختی را تعیین کرد.
اما فیلم در یک پیرنگ فرعی موفق میشود معنای پیرنگ اصلی خود را تکمیل کند. میلز پسر داستان با حضور کم رنگ خود معنای این ارتباط بین دو سبک خوشبختی را تکمیل میکند. میلز نمایندهای از خوشبختی به سبک اپیکور است. او مشکلات خانواده را نادید میگیرد. حتی حمایت خانواده را نیز دارد اما وارد هیچ دیالکتیکی با سبک دیگر نمیشود، همان امری که روبی صادقانه آن را انجام میدهد. دیالکتیکی بین تذکار گذشته (خانواده) و تکرار ( علاقه) که بارها و بارها شکل میگیرد و در نهایت به رهایی روبی میانجامد.