احسان آجورلو
فیلم کوتاه-سفید پوش
مثل یه خواب کوتاه

فيلم سفيدپوش ساخته رضا فهيمي كه اقتباسي از داستان محمد صالح اعلاست. نمونه‌ای از یک فیلم کوتاه با ایده مشخصا فیلم کوتاه است و فیلم مانند بسیار فیلم‌کوتاه دیگر بخشی از یک فیلم بلند نیست و یا در سطح ایده باقی نمی‌ماند. داستان درباره يك پسربچه است كه درگير ادای دين يك پيرزن می‌شود. فارغ از داستان و فيلمنامه اثر كه يك موقعيت آرام و بدون تنش را دنبال مي‌كند، آنچه فيلم سفيدپوش را متمايز می‌كند، اتمسفر و حال و هوايي است كه در فيلم جاري است. فيلم آنقدر آرام و سيال روايت می‌شود كه دغدغه عجيب كودك داستان به هيچ‌وجه ايجاد التهاب و اضطراب نمي‌كند، دليلی هم برای ايجاد التهاب در داستان وجود ندارد. مخاطب تنها قرار است در اين موقعيت تنها يك داستان را دنبال كند. از سويی با شخصيت اصلی همراه مي‌شود، زيرا مي‌داند براي يك كودك جهان وجهه‌ای ديگر دارد و از سادگي و تفكر او نمي‌توان خرده‌اي گرفت.

البته برخی ايده فيلم سفيدپوش را به ايده فيلم خانه‌دوست كجاست؟ كيارستمي نزديك مي‌دانند، اما تفاوت عمده اين دو اثر در تلاش مصرانه براي عمق بخشيدن است. خانه دوست كجاست به ‌شدت تلاش مي‌كند با هر ترفندي عمقي انساني و فلسفي به اثر ببخشد. در نهايت نيز اين تلاش باعث ايجاد يك وجوه تصنعي در داستان مي‌شود. اما سفيدپوش هيچ تلاشی براي عمق بخشيدن نمي‌كند، زيرا مي‌داند دليلي ندارد يك كودك 7يا8 ساله فلسفه‌بافي كند يا جهان‌بينی عارفانه داشته باشد. سفيدپوش تنها مخاطب را دعوت مي‌كند كه از يك جهان كودكانه و ساده ديدن كند. بر خلاف خانه دوست كجاست؟ تمام شخصيت‌ها را ساده‌دل و مهربان نشان نمی‌دهد، بلكه در اين بين شخصيت‌های خاكستری بسياری هستند كه خيلی واقعي‌تر از شخصيت‌های آثار كيارستمي‌اند. حتی اگر بخواهيم سفيدپوش را در دسته فيلم‌هايی قرار دهيم كه به آثار كيارستمی نزديك هستند اين فيلم حداقل به دنبال كاتارسيس جعلی و برساخت واقعيت نيست. از جهتی ديگر المان‌هاي يك فيلم كوتاه را رعايت می‌كند؛ يك موقعيت و ايجاد يك خاطره با حسي مشخص. نبايد از ياد ببريم كه فيلم‌ كوتاه محلي براي ايجاد ريزه‌كاري‌هاي داستان‌گويي ندارد. در يك زمان فشرده نويسنده و كارگردان بايد تمام آنچه بايد را به مخاطب منتقل كنند. بنابراين وقتي براي كاشت و برداشت‌هاي دقيق فيلمنامه‌اي باقي نمي‌ماند. از اين‌رو خلق اتمسفر بزرگ‌ترين برگ برنده فيلم كوتاه است. از اين‌رو مانند نقاشي‌هاي امپرسيونيستي نبايد به اثر نزديك شويم تا آن را درك كنيم، بلكه بايد از اثر فاصله بگيريم تا بتوانيم به درستي از آن لذت ببريم و آن را درك كنيم. امپرسيونيست‌ها در پي منطق تصنعي واقعيت و چيدمان دقيق سوژه‌ها نبودند. آنان تلاش كردند تجربه بازنمايي واقعيت را در لحظه، در آن، در همان ثانيه‌اي كه بر انسان پديدار مي‌شود، روي بوم‌هاي خود ترسيم و تجلي ببخشند. تجربه‌اي از زنده بودن، سياليت و جريان‌يافتگي زمان كه مخاطب را ناگزير مي‌كرد در فاصله‌اي مشخص از تابلو نقاشي بايستد تا بتواند از پس همنشيني رنگ‌ها و ابهام جاري در كنش بازنمايانه‌ آنها، دركي دروني نسبت به واقعيت پيدا كند. فيلم‌ سفيدپوش نيز در سوداي آفرينش آن گام برمي‌دارد؛ شكستن حفاظ شيشه‌اي ميان مخاطب و اثر در جهت گسترش نامحدود زمينه‌هاي تاويل اثر. مخاطب اين فيلم در لحظه لحظه آن، اين امكان را مي‌يابد تا از طريق همراه شدن با جريان رويداد‌ها، بيش از شخصيت‌ اثر، به درون خود پناه ببرد و دركي از خويشتن خويش در كودكي به دست آورد.

1402/1/26 12:40:46