چه می شود اگر حقیقت آن چنان سنگین و آزاردهنده باشد که تنها با پناه به بستر تخیل بتوان روایتش کرد؟ زمانی که ظرفِ واقعیت گنجایش لازم برای پذیرش رنج ها و ترس های فلجکننده را نداشته باشد، ناگزیر به استفاده از جهان خیالی میشویم که بتواند همچون تیغ بر پیکرِ واقعیتِ عفونت زده کشیده شود و زهرآبه ی مسمومش را بیرون بریزد. اگر جورج اورول در کتابش ۱۹۸۴ موفق به ترسیم یک ویرانشهر سیاسی شد، مارگارت اتوود با نگارش داستان ندیمه توانست مدینه فاسده ای از مردسالاری را ترسیم کند. دنیایی که در سریال اقتباسشده از آن به قدری حرفه ای به تصویر کشیده شد که توانست موفق به کسب جوایز معتبری از جمله امی و گلدن گِلاب شود.
گیلیاد: جهنم موعود
گیلیاد، حکومت نوپایی از دل آمریکای سابق است که بهدست مذهبیون افراطی و با وعده برقراری سلامت اجتماعی، احیای فرهنگ و جلوگیری از فجایع محیط زیستی تشکیل شده و مدعیست که راهحل بزرگترین معضل آن دوران یعنی نازایی را در اختیار دارد. حکومتی که به سرعت آشکار میشود نیرویمحرکه اش کنترل و سوءاستفاده از زنان است. داستان ندیمه با حوصله فراوان و اختصاص وقت قابل توجهی به جزئیات زندگی زنان در گیلیاد، چهره واقعی این کشور جدید را به ما نشان میدهد.
بهعنوان مثال لباسهای یک شکل و یک رنگی که بیانگر حذف فردیت بوده، در کنار عبارتهای مقدسی که به اجبار در گفتگوها استفاده میشود و فقدان اختیار در زبان را برملا میکند. ترسی که در هوای شهر جاری بوده و دیوارهای بلند و سیاهی که مزیّن به اجساد مخالفان و شورشیهای اعدام شده هستند. کشوری که حتی خواندن و نوشتن زنانش جرم بوده و هدف نهایی حاکمانش انسانزدایی از جنس زن و تقلیل موجودیت آنها به خدمتگزارانی مطیع است. گویی زنانگی در داشتن رحم و تقدیم فرزند به فرماندهها تعریف میشود در حالی که کوچکترین حقی بر جنینی که حاصلِ تعرض این مردان به بدن آنهاست ندارند. و سرانجام حکومتی که با وعده ی ایجاد سرزمین خدا قدرت گرفت موفق به برپایی عظیمترین جهنم روی زمین می شود.
فصل اول: چه هوای دلپذیری!
سریال بدون مقدمه و با نمایش فرار جون آزبورن(الیزابت ماس) شروع میشود. پس از دستگیری و جداشدن از فرزندش، دوران تبعید او به گیلیاد و تبدیلش به یک ندیمه آغاز میشود. اسم و هویتش از او گرفته شده و اجباراً با نام فرماندهاش -آففرد- خوانده میشود. دیالوگ پرتکرارِ "سلام، امروز چه هوای دلپذیریست!" که بین ندیمه ها رد و بدل می شود کنایه از تلاش آنها برای انکار ظلمی است که در صورت دیدنش ممکن است چشمان خود را از دست بدهند!
داستان ندیمه در تفهیم شرایط برای بیننده متعهدانه عمل کرده و از نمایش بیپرده خشونت و قساوت ابایی ندارد. همچنین روند اتفاقات بسیار آرام بوده و تمرکز اصلی بر شخصیت ها و تحولات درونی آنهاست. سریال از دو وزنه تعیین کننده یعنی گرافیک تصویری بی نظیر و بازیهای بسیار مسلط بهره میبرد. الیزابت ماس که با بازی خیره کننده اش به ویژه در کلوزآپ های فراوان سریال توانسته از کوچکترین تغییرات چهرهاش برای انتقال احساسات پرشور شخصیت بهره ببرد و برای این نقش آفرینی برنده جوایز امی و گلدن گلاب شود.
فصل دوم: و عشق جوخه ی اعدام است!
این فصل با آغازی طوفانی و دیوانهوار همراه است. تمام ندیمه های یاغی به پای چوبه دار برده شده و در یک مجازات تشریفاتی به چشیدن طعم مرگ - حتی برای چند لحظه - محکوم میشوند. اما سازندگان به این میزان از شوک و تنش نیز رضایت نمیدهند و در انتهای فصل ما را به تماشای مراسم اعدام واقعی دعوت میکنند. زمانی که دختربچه متاهلی همراه با معشوقهاش بعد از فرار دستگیر شده و برای مجازات به سالن شنای سرپوشیدهای منتقل میشود. البته که حکومت در برخورد قهری با شهروندانش درمقایسه با ندیمه ها مهربان تر بوده و قبل از غرق کردن دختر در استخر، در صورت پشیمانی به او فرصت دوباره میدهد. اما پافشاری دختر کار را تمام میکند و ما همراه با ندیمههای حاضر در سالن تماشاگر این صحنه دلخراش و نفس گیر میشویم.
از آنجا که کتاب اقتباس شده در همان اولین فصل به پایان میرسد، تولید فصل دوم با پذیرش یک ریسک بزرگ یعنی فیلمنامه غیرافتباسی همراه بوده است( ریسکی که سریال های مطرحی مانند بازی تاج و تخت را به زمین کوبید) با اینکه این فصل انسجام بالای فصل اول را ندارد، اما استحکام کلی سریال مخدوش نشده و به دام تکرار نیفتاده است، تعداد شخصیتها افزایش یافته، تحرک قابل توجهی در پیشبرد داستان اعمال شده و بهطور کلی اوج و فرودهای دراماتیک بیشتری را شاهد هستیم. همچنین در این فصل نیز با تعدّد نماهای گرفته شده از بالا (چشم خدا)، طراحی صحنه پرجزئیات و استفاده نمادین از رنگها رو به رو هستیم.
فصل سوم: قدرتِ بیقدرتان
در این فصل جون از بند سلطه فرمانده و همسرش رها شده و به فرمانده دیگری سپرده میشود. در عین حال به وجود نیروهای مقاومت در گیلیاد پی برده و درصدد تغییر شرایط برمیآید. تصمیمی که در انتهای فصل منجر به وقوع مهمترین ضربه به حکومت گیلیاد شده و امیدها را برای فصل آینده زنده نگه میدارد. در این فصل جابهجاییها و تغییرات بیشتر و در عین حال بار دراماتیک کمتری را شاهد هستیم؛ شخصیتهای فرعی جدیدی که وارد میشوند پرداخت کاملی ندارند و تا نیمه فصل نیز پیشرفتی در داستان حاصل نمیشود. در نتیجه میتوان گفت فصل سوم ضعیف ترین عملکرد به لحاظ محتوا را دارد در حالی که در جنبه های تکنیکی و فرم همچنان حرفهای و چشمنواز ظاهر میشود. برای مثال میتوان به صحنههایی که در واشنگتن دیسی و با حضور ندیمههای بیشمار در مکانهای تاریخی شهر فیلمبرداری شده اشاره کرد.
ارجاعات: از رنجی که میبریم.
مارگارت اتوود، نویسنده و پژوهشگر فمینیست، به عنوان طراح این جهان خیالی برای دستیابی به منبع الهاماتش کار سختی در پیش نداشته است. زنستیزی موجود در مذاهب و عطش کنترلگری زنان در جوامع مردسالار موضوع عجیب یا جدیدی نیست، اما هنر اصلی اتوود جمعآوری متعهدانه آنها و قلم تاثیرگذار اوست. دغدغه اختیار زن بر بدنش و جایگاه واقعی او در سلسله مراتب قدرت مسئله ایست که هنوز هم به طور کامل حل نشده است. برای مثال یکی از منابع الهام او در خلق اثرش وضعیت زنان خاورمیانه و وجود مسائلی همچون قوانین نابرابر، ممنوعیت سقط جنین و رانده شدن از مراتب سیاسی و اقتصادی بوده است.
فصل چهارم این سریالِ چند روز دیگر پخش می شود و برای فصل پنجم نیز تمدید شده است. باید دید آیا سازندگان سریال توانستهاند قوت و پویایی داستان را در فصل جدید هم حفظ کنند یا ممکن است داستان ندیمه نیز به سرنوشت ناخوشایند دیگر سریال های طولانی دچار شود.