«به یاد حمیدرضا صدر نازنین و درباره تیمی که در زمان جوانی هوادارش بود و امروز من نیز ... »
کاش امروز حمیدرضا صدر نازنین بود تا برایمان از تاریخ و خاطرات چلسی صحبت میکرد. با آن تن صدای سنگین و لحن آرام خود همراه با خود ما را میبرد به تاریخ فوتبال و از بونتی یتر اوزگود، یان هاچینسون و دیوید وب، صحبت میکرد و بعد از آن از سینما و اتفاقات دراماتیک یا بهتر بگویم تراژیکی که برای آبراموویچ و چلسی پیش آمده است. داستان از جنس جدایی تراژیک رمئو و ژولیت. داستان ضدقهرمانهای فیلمها در گذشته مانند امروز نبود. عکسهای آنها روی لباسها یا روی دیوارهای اتاقها دیده نمیشدند و دیالوگهایشان بین مخاطبان محبوب نبود. ضدقهرمانها به معنای دقیق کلمه یک قطب منفی و سیاه بودند که کسی به آنها علاقه نداشت. از نوسفراتو در فیلم ویلهلم مورنائو تا انجل ایز در فیلم خوب بد زشت هیچکدام شخصیتهای محبوبی نبودند. بعدتر که ژانر محبوب نوآر هم ظهور کرد، زنهای زیبا و فریبنده که نقش ضدقهرمان داستان را ایفا میکردند دارای جذابیت مرگباری بودند توانستند قهرمان داستان و حتی مخاطبان را کمی درگیر خود کنند. به نوعی اولین لرزشها و تردیدها درباره علاقه به ضدقهرمان از فیلمهای نوار شروع شد. بعدتر کم کم نویسندهها به این نتیجه رسیدند که برای جذابیت بیشتر داستان باید ضدقهرمانهایی را خلق کنند که وجوه انسانی و طبیعی بیشتری داشته باشند. و از همه مهمتر اینکه دیوانهوار عاشق یک امری باشند که مردم عادی هم به آن امر علاقه داشته باشند. دون کورلئونه در فیلم پدر خوانده نمونه متعالی بود که با این فرمول خلق شد. یک ضدقهرمان تمام عیار و فوقالعاده دوست داشتنی که خصیصه منحصر به فرد خود را داشت. یک مرد عاشق خانواده. کورلئونه مانند لقبش، پدرخوانده همه ضدقهرمانهایی بود که مخاطبان حتی بیشتر از قهرمان داستان آنها را دوست داشتند. بعدتر تونی مونتانا، هانیبال لکتر و جوکر میراث دارهای بزرگی برای پدرخوانده محسوب شدند. انقدر بزرگ که حتی مخاطبها ابرقهرمانی مثل بتمن را کنار گذاشتند و عاشقانه عکس و دیالوگهای جوکر را همه جا وایرال کردند. همه میدانستند که جوکر یک انقلاب بر علیه نظم کلاسیک و پیشین بوده اما انقدر از روند یک نواخت پیشین خسته بودند که طرفدارش شدند. مردم انقدر از چارچوبهای پیشین و روال عادی همیشگی خسته بودند که اهمیتی برای اینکه جوکر بخواهد یک کشتی مملو از آدم را منفجر کند قائل نباشند. آنها فقط خواستار یک امر بودند : هیجان و غیرقابل پیش بینی بودن امور روزمره. این دقیقا همان اندیشهای بود که جوکر داشت. جوکر گاتهام را فقط برای جولان و قدرت نمایی خودش نمیخواست. پول برایش مسئله اصلی نبود و کوهی از آن را به راحتی به آتش میکشید، فقط میخواست بازی قدرت همیشه در جریان باشد. او حتی قصد از بین بردن بتمن را هم نداشت، تنها خواستار این بود تا همه افراد اندازه هم دیگه قدرت داشته باشند و دیوانهوار برای هدفی که دارند بجنگند.
داستان رومن آبراموویچ هم دست کمی از جوکر ندارد. ضدقهرمان داستان فوتبال جهان یکباره ظهور کرد تا همه نظم پیشین موجود را بهم بزند. آبراموویچ ناجی تمام هوادارهای دنیا بود که از تماشای هرساله منچستریونایتد در صدر جدول لیگ جزیره خسته شده بودند. اما آبراموویچ هم مثل تمام ضدقهرمانهای سینما کلی برچسب و خصوصیات منفی هم با خودش داشت. برچسبهایی که همیشه ضدقهرمانها را در طرف بد داستان قرار میدادند. او یک الیگارشی روس بود که بعد از فروپاشی شوروی از طریق مزایدهها توانسته بود صنایع سنگین روسیه را خریداری کند و با ساختاردادن به این صنایع یک ثروت افسانهای برای خودش رقم بزند. اما در کنار این رانت و ثروت، توانست کمک کند تا اقتصاد روسیه بعد از رکود و قحطی اجناس در اواخر دهه 80 نجات پیدا کند. این دقیقا اولین کاری بود که در چلسی هم انجام داد. برقراری یک ساختار مدیریتی دقیق و در نتیجه تبدیل چلسی به یکی از موفقترین باشگاههای جهان از لحاظ مدیریتی و تراز مالی در کمتر از 15 سال.
او موفق شد منچستریونایتد را پایین بکشد، اما خودش برای همیشه جای آن را نگرفت. آبراموویچ مانند جوکر خواستار بازی قدرت بود. این همان اندیشهای بود که کم کم باعث شد مابقی تیمهای لیگ نیز قدرت بگیرند تا امروز که لیگ جزیره به هیجان انگیزترین لیگ جهان فوتبال بدل شود. اما چیزی که درباره ضدقهرمان داستان فوتبال همیشه نادیده گرفته میشود و میان همهمهها فراموش میشود این است که آبراموویچ دقیقا مسیری را طی کرد که جوکر رفته بود. اگر جوکر برای پیشبرد نقشههای خود از سارقهای عادی استفاده کرد یا بیمارهای روانی را انتخاب میکرد. آبراموویچ هم در بدو ورودش به سراغ کسی رفت که بتواند قلب امپراطوری شیاطین بر لیگ جزیره را با میخ چوبی سوراخ کند. خوزه مورینیو کسی بود که سال قبل در تئاتررویاها این کار را با پورتو انجام داده بود. آقای خاص همان فرد جاه طلب و ابزار مناسب برای ضدقهرمان داستان فوتبال بود. شاید زمانی که مورینیو به جای پیشنهاد خرید رونالدینو توسط آبراموویچ تنها دروگبا را طلب کرد، آبراموویچ متوجه شد که چه انتخاب دقیقی داشته است.
ورود آبراموویچ به فوتبال مثل مالکهای پیش از خودش نبود. او موفق شد وجه مالکیت در باشگاههای فوتبال را تغییر بدهد. بعد از حضور او در چلسی هواداران متوجه شده بودند که مالکیت یک باشگاه چقدر میتواند در نتایج و قهرمانیها موثر و مفید واقع شود و قرار نیست تمام بازی در مستطیل سبز رقم بخورد. بعد از حضور او بود که همه متوجه شدند یک ضدقهرمان بزرگ ظهور کرده که قهرمانهای داخل زمین کار خیلی سختی برای رویارویی با آن دارند.
ورود ضدقهرمان داستان راه را برای بقیه باز کرد. شیناواترا، نخست وزیر تایلند چند سال بعد از ظهور آبراموویچ موفق شد با مبلغ کمی منچستر سیتی را خریداری کند، اما خیلی زود فهمید که برای ضدقهرمان بودن زیاد فرد مناسبی نیست. برای همین شیخ منصور بلافاصله وارد عمل شد و سیتی را از او خرید تا یک رقیب قدرتمند برای آبراموویچ باشد. در این دوران بود که نام مابقی مالکها نیز برسر زبانها آمد و همین امر باعث شد تا آنها وادار به انجام کارهایی برای باشگاه شوند. دوران نظم پیشین و درامدزایی صرف از باشگاهها برای مالکان به اتمام رسیده بود. آبراموویچ قوانین جدیدی وضع کرده بود که نمیشد آنان را نادید گرفت. ناصر الخلیفی فرد دیگری بود که وارد بازی شد و با پولهای بازار نفت قطر فوتبال فرانسه را از تک قطبی بودن که لیون ایجاد کرده بود درآورد. او نیز مانند شیخ منصور در رویای این بود که بتواند جایگاه بزرگ آبراموویچ را به دست آورد. اما چیزی که آبراموویچ را مانند پدرخوانده داستان فوتبال کرده است، یونیک بودن و خاص بودن است. آبراموویچ همیشه بر عقیده ابتدایی پایان دادن به نظم پیشین و تک قطبی بودن در فوتبال ایستاد. به اندازه خرج کرد و به اندازه قهرمان شد. شاید در کل دوران حضورش تنها 3 خرید بزرگ داشت که بازار را تحت تاثیر قرار داد. شوچنکو،بالاک و لوکاکو. اما خریدهای کوچکی داشت که هر کدام تبدیل به اسطورههای فوتبال شدند. شاید دروگبا، پیتر چک و ادن هازارد در صدر این لیست باشند که با مبالغ معقول و از تیمهای کوچک به چلسی آمدند و تاریخ قهرمانیهای باشگاه را رقم زدند. این تفاوت بزرگ آبراموویچ با شیخ منصور و ناصر الخلیفی بود که تمام تلاششان را میکردند تا بلکه سایهای از او باشند. اما نه مانند او عاشق باشگاهشان بودند نه مانند او در لحظههای طلایی میتوانستند تصمیم های بزرگ بگیرند. شاید بتوان احساس آبراموویچ به دیگر مالکانی که دست به هر کاری میزنند تا مانند او شوند را با دیالوگ مشهور جوکر قیاس کرد «چرا انقدر جدی هستید؟«
اعراب حوزه خلیج فارس فکر میکردند همه چیز را میشود با پول خرید، برای همین الخلیفی بازیکن برزیلی پر حاشیه ر با میلیون ها دلار خرید تا قهرمان اروپا شود و دیگری مربی را آورد که بالای یک میلیارد پوند خرج روی دست باشگاه گذاشت اما قهرمانی در اروپا کسب نکرد! آبراموویچ این امر را بارها ثابت کرده که فوتبال تنها وابسته به ثروت نیست و در لحظات حساس با تصمیمهای بزرگ و جوکر گونه خود همه معادلهها را بهم زده است. مانند اخراج ویاش بواش و جایگزینی دیمتئو که هیچ کس به او و سیستم بازی دفاعی او امید نداشت اما توانست آلیانز را فتح کند. یا مانند همین سال گذشته که شیخ منصور تمام تلاش خودش را کرد که با قهرمانی در اروپا مانند آبراموویچ شود، اما پدرخوانده روسی فقط با جایه جایی یک مهره در میان فصل تمام معادلات را بهم زد، او مانند جوکر چشمش را روی همه چیز بست و لمپارد را اخراج کرد اما در پایان سال جام گوشدراز اروپا را دوباره تصاحب کرد. ضدقهرمان بزرگ فوتبال هر چند همیشه مورد لعن و نفرین قرار گرفته است اما انقلابی در فوتبال پدید آورد که نمیشود نامش را از تاریخ فوتبال حذف کرد. دقیقا مانند پدرخوانده و جوکر که نمیشود در تاریخ سینما آنها را نادیده گرفت. آبراموویچ حتی در همین لحظات آخرین هم که در فوتبال حضور دارد و بسیاری برای رفتن او جشن و پایکوبی برگزار میکنند باز دوباره نشان داد حضورش در فوتبال تنها و تنها انقلابی بوده است. مانند هموطنهای بلشویک خود در اکتبر 1917. اگر بلشویکها به دلیل نبود منابع در خزانه موفق نشدند حکومت سوسیالیستی موفقی را در شوروی پایه ریزی کنند و کشور به سمت شیوه کمونیستی رفت. اما آبراموویچ انقدر ثروت داشت که یک نظام انقلابی را در چلسی و فوتبال پیاده کند. به طور قطع اهمیتی ندارد که دیگران چلسی را یک باشگاه امپریالیستی معرفی کنند. چون ذات ورود و ظهور آبراموویچ در چلسی و فوتبال جهان کاملا انقلابی بود. یک رخداد کامل آلن بدیویی.
حتی بخشش یک و نیم میلیارد پوندی طلب خود به باشگاه و اعلام اینکه تمام پول فروش باشگاه را به جنگ زده ها اختصاص میدهد هنوز از شور و ذات جوکرگونه آبراموویچ نشات میگیرد. و با آن صحنه به آتش کشیدن کوه پول در فیلم و شوالیه تاریکی برابری میکند. آبراموویچ یک ضد قهرمان است که دیوانهوار عاشق فوتبال و صدالبته چلسی بود. کسی که با هر گل چلسی در استمفوردبریج مانند هوادارها مشتهایش را گره میکرد و فریاد میکشید. دقیقا همان کاری که مالکهای دیگر باشگاهها هیچ وقت انجام نمیدهند.
مهم نیست که امروز آبراموویچ فوتبال را ترک میکند مهم میراثی است که از خود به جا میگذارد. میراثی که مسیر تاریخ فوتبال را تغییر داد. او نظیر پدرخوانده نقطه عطفی در شخصیتهای فوتبال دنیاست.
کاش امروز حمیدرضا صدر نازنین بود تا برایمان از تاریخ و خاطرات چلسی صحبت میکرد. با آن تن صدای سنگین و لحن آرام خود همراه با خود ما را میبرد به تاریخ فوتبال و از بونتی یتر اوزگود، یان هاچینسون و دیوید وب، صحبت میکرد و بعد از آن از سینما و اتفاقات دراماتیک یا بهتر بگویم تراژیکی که برای آبراموویچ و چلسی پیش آمده است. داستان از جنس جدایی تراژیک رمئو و ژولیت. داستان ضدقهرمانهای فیلمها در گذشته مانند امروز نبود. عکسهای آنها روی لباسها یا روی دیوارهای اتاقها دیده نمیشدند و دیالوگهایشان بین مخاطبان محبوب نبود. ضدقهرمانها به معنای دقیق کلمه یک قطب منفی و سیاه بودند که کسی به آنها علاقه نداشت. از نوسفراتو در فیلم ویلهلم مورنائو تا انجل ایز در فیلم خوب بد زشت هیچکدام شخصیتهای محبوبی نبودند. بعدتر که ژانر محبوب نوآر هم ظهور کرد، زنهای زیبا و فریبنده که نقش ضدقهرمان داستان را ایفا میکردند دارای جذابیت مرگباری بودند توانستند قهرمان داستان و حتی مخاطبان را کمی درگیر خود کنند. به نوعی اولین لرزشها و تردیدها درباره علاقه به ضدقهرمان از فیلمهای نوار شروع شد. بعدتر کم کم نویسندهها به این نتیجه رسیدند که برای جذابیت بیشتر داستان باید ضدقهرمانهایی را خلق کنند که وجوه انسانی و طبیعی بیشتری داشته باشند. و از همه مهمتر اینکه دیوانهوار عاشق یک امری باشند که مردم عادی هم به آن امر علاقه داشته باشند. دون کورلئونه در فیلم پدر خوانده نمونه متعالی بود که با این فرمول خلق شد. یک ضدقهرمان تمام عیار و فوقالعاده دوست داشتنی که خصیصه منحصر به فرد خود را داشت. یک مرد عاشق خانواده. کورلئونه مانند لقبش، پدرخوانده همه ضدقهرمانهایی بود که مخاطبان حتی بیشتر از قهرمان داستان آنها را دوست داشتند. بعدتر تونی مونتانا، هانیبال لکتر و جوکر میراث دارهای بزرگی برای پدرخوانده محسوب شدند. انقدر بزرگ که حتی مخاطبها ابرقهرمانی مثل بتمن را کنار گذاشتند و عاشقانه عکس و دیالوگهای جوکر را همه جا وایرال کردند. همه میدانستند که جوکر یک انقلاب بر علیه نظم کلاسیک و پیشین بوده اما انقدر از روند یک نواخت پیشین خسته بودند که طرفدارش شدند. مردم انقدر از چارچوبهای پیشین و روال عادی همیشگی خسته بودند که اهمیتی برای اینکه جوکر بخواهد یک کشتی مملو از آدم را منفجر کند قائل نباشند. آنها فقط خواستار یک امر بودند : هیجان و غیرقابل پیش بینی بودن امور روزمره. این دقیقا همان اندیشهای بود که جوکر داشت. جوکر گاتهام را فقط برای جولان و قدرت نمایی خودش نمیخواست. پول برایش مسئله اصلی نبود و کوهی از آن را به راحتی به آتش میکشید، فقط میخواست بازی قدرت همیشه در جریان باشد. او حتی قصد از بین بردن بتمن را هم نداشت، تنها خواستار این بود تا همه افراد اندازه هم دیگه قدرت داشته باشند و دیوانهوار برای هدفی که دارند بجنگند.
داستان رومن آبراموویچ هم دست کمی از جوکر ندارد. ضدقهرمان داستان فوتبال جهان یکباره ظهور کرد تا همه نظم پیشین موجود را بهم بزند. آبراموویچ ناجی تمام هوادارهای دنیا بود که از تماشای هرساله منچستریونایتد در صدر جدول لیگ جزیره خسته شده بودند. اما آبراموویچ هم مثل تمام ضدقهرمانهای سینما کلی برچسب و خصوصیات منفی هم با خودش داشت. برچسبهایی که همیشه ضدقهرمانها را در طرف بد داستان قرار میدادند. او یک الیگارشی روس بود که بعد از فروپاشی شوروی از طریق مزایدهها توانسته بود صنایع سنگین روسیه را خریداری کند و با ساختاردادن به این صنایع یک ثروت افسانهای برای خودش رقم بزند. اما در کنار این رانت و ثروت، توانست کمک کند تا اقتصاد روسیه بعد از رکود و قحطی اجناس در اواخر دهه 80 نجات پیدا کند. این دقیقا اولین کاری بود که در چلسی هم انجام داد. برقراری یک ساختار مدیریتی دقیق و در نتیجه تبدیل چلسی به یکی از موفقترین باشگاههای جهان از لحاظ مدیریتی و تراز مالی در کمتر از 15 سال.
او موفق شد منچستریونایتد را پایین بکشد، اما خودش برای همیشه جای آن را نگرفت. آبراموویچ مانند جوکر خواستار بازی قدرت بود. این همان اندیشهای بود که کم کم باعث شد مابقی تیمهای لیگ نیز قدرت بگیرند تا امروز که لیگ جزیره به هیجان انگیزترین لیگ جهان فوتبال بدل شود. اما چیزی که درباره ضدقهرمان داستان فوتبال همیشه نادیده گرفته میشود و میان همهمهها فراموش میشود این است که آبراموویچ دقیقا مسیری را طی کرد که جوکر رفته بود. اگر جوکر برای پیشبرد نقشههای خود از سارقهای عادی استفاده کرد یا بیمارهای روانی را انتخاب میکرد. آبراموویچ هم در بدو ورودش به سراغ کسی رفت که بتواند قلب امپراطوری شیاطین بر لیگ جزیره را با میخ چوبی سوراخ کند. خوزه مورینیو کسی بود که سال قبل در تئاتررویاها این کار را با پورتو انجام داده بود. آقای خاص همان فرد جاه طلب و ابزار مناسب برای ضدقهرمان داستان فوتبال بود. شاید زمانی که مورینیو به جای پیشنهاد خرید رونالدینو توسط آبراموویچ تنها دروگبا را طلب کرد، آبراموویچ متوجه شد که چه انتخاب دقیقی داشته است.
ورود آبراموویچ به فوتبال مثل مالکهای پیش از خودش نبود. او موفق شد وجه مالکیت در باشگاههای فوتبال را تغییر بدهد. بعد از حضور او در چلسی هواداران متوجه شده بودند که مالکیت یک باشگاه چقدر میتواند در نتایج و قهرمانیها موثر و مفید واقع شود و قرار نیست تمام بازی در مستطیل سبز رقم بخورد. بعد از حضور او بود که همه متوجه شدند یک ضدقهرمان بزرگ ظهور کرده که قهرمانهای داخل زمین کار خیلی سختی برای رویارویی با آن دارند.
ورود ضدقهرمان داستان راه را برای بقیه باز کرد. شیناواترا، نخست وزیر تایلند چند سال بعد از ظهور آبراموویچ موفق شد با مبلغ کمی منچستر سیتی را خریداری کند، اما خیلی زود فهمید که برای ضدقهرمان بودن زیاد فرد مناسبی نیست. برای همین شیخ منصور بلافاصله وارد عمل شد و سیتی را از او خرید تا یک رقیب قدرتمند برای آبراموویچ باشد. در این دوران بود که نام مابقی مالکها نیز برسر زبانها آمد و همین امر باعث شد تا آنها وادار به انجام کارهایی برای باشگاه شوند. دوران نظم پیشین و درامدزایی صرف از باشگاهها برای مالکان به اتمام رسیده بود. آبراموویچ قوانین جدیدی وضع کرده بود که نمیشد آنان را نادید گرفت. ناصر الخلیفی فرد دیگری بود که وارد بازی شد و با پولهای بازار نفت قطر فوتبال فرانسه را از تک قطبی بودن که لیون ایجاد کرده بود درآورد. او نیز مانند شیخ منصور در رویای این بود که بتواند جایگاه بزرگ آبراموویچ را به دست آورد. اما چیزی که آبراموویچ را مانند پدرخوانده داستان فوتبال کرده است، یونیک بودن و خاص بودن است. آبراموویچ همیشه بر عقیده ابتدایی پایان دادن به نظم پیشین و تک قطبی بودن در فوتبال ایستاد. به اندازه خرج کرد و به اندازه قهرمان شد. شاید در کل دوران حضورش تنها 3 خرید بزرگ داشت که بازار را تحت تاثیر قرار داد. شوچنکو،بالاک و لوکاکو. اما خریدهای کوچکی داشت که هر کدام تبدیل به اسطورههای فوتبال شدند. شاید دروگبا، پیتر چک و ادن هازارد در صدر این لیست باشند که با مبالغ معقول و از تیمهای کوچک به چلسی آمدند و تاریخ قهرمانیهای باشگاه را رقم زدند. این تفاوت بزرگ آبراموویچ با شیخ منصور و ناصر الخلیفی بود که تمام تلاششان را میکردند تا بلکه سایهای از او باشند. اما نه مانند او عاشق باشگاهشان بودند نه مانند او در لحظههای طلایی میتوانستند تصمیم های بزرگ بگیرند. شاید بتوان احساس آبراموویچ به دیگر مالکانی که دست به هر کاری میزنند تا مانند او شوند را با دیالوگ مشهور جوکر قیاس کرد «چرا انقدر جدی هستید؟«
اعراب حوزه خلیج فارس فکر میکردند همه چیز را میشود با پول خرید، برای همین الخلیفی بازیکن برزیلی پر حاشیه ر با میلیون ها دلار خرید تا قهرمان اروپا شود و دیگری مربی را آورد که بالای یک میلیارد پوند خرج روی دست باشگاه گذاشت اما قهرمانی در اروپا کسب نکرد! آبراموویچ این امر را بارها ثابت کرده که فوتبال تنها وابسته به ثروت نیست و در لحظات حساس با تصمیمهای بزرگ و جوکر گونه خود همه معادلهها را بهم زده است. مانند اخراج ویاش بواش و جایگزینی دیمتئو که هیچ کس به او و سیستم بازی دفاعی او امید نداشت اما توانست آلیانز را فتح کند. یا مانند همین سال گذشته که شیخ منصور تمام تلاش خودش را کرد که با قهرمانی در اروپا مانند آبراموویچ شود، اما پدرخوانده روسی فقط با جایه جایی یک مهره در میان فصل تمام معادلات را بهم زد، او مانند جوکر چشمش را روی همه چیز بست و لمپارد را اخراج کرد اما در پایان سال جام گوشدراز اروپا را دوباره تصاحب کرد. ضدقهرمان بزرگ فوتبال هر چند همیشه مورد لعن و نفرین قرار گرفته است اما انقلابی در فوتبال پدید آورد که نمیشود نامش را از تاریخ فوتبال حذف کرد. دقیقا مانند پدرخوانده و جوکر که نمیشود در تاریخ سینما آنها را نادیده گرفت. آبراموویچ حتی در همین لحظات آخرین هم که در فوتبال حضور دارد و بسیاری برای رفتن او جشن و پایکوبی برگزار میکنند باز دوباره نشان داد حضورش در فوتبال تنها و تنها انقلابی بوده است. مانند هموطنهای بلشویک خود در اکتبر 1917. اگر بلشویکها به دلیل نبود منابع در خزانه موفق نشدند حکومت سوسیالیستی موفقی را در شوروی پایه ریزی کنند و کشور به سمت شیوه کمونیستی رفت. اما آبراموویچ انقدر ثروت داشت که یک نظام انقلابی را در چلسی و فوتبال پیاده کند. به طور قطع اهمیتی ندارد که دیگران چلسی را یک باشگاه امپریالیستی معرفی کنند. چون ذات ورود و ظهور آبراموویچ در چلسی و فوتبال جهان کاملا انقلابی بود. یک رخداد کامل آلن بدیویی.
حتی بخشش یک و نیم میلیارد پوندی طلب خود به باشگاه و اعلام اینکه تمام پول فروش باشگاه را به جنگ زده ها اختصاص میدهد هنوز از شور و ذات جوکرگونه آبراموویچ نشات میگیرد. و با آن صحنه به آتش کشیدن کوه پول در فیلم و شوالیه تاریکی برابری میکند. آبراموویچ یک ضد قهرمان است که دیوانهوار عاشق فوتبال و صدالبته چلسی بود. کسی که با هر گل چلسی در استمفوردبریج مانند هوادارها مشتهایش را گره میکرد و فریاد میکشید. دقیقا همان کاری که مالکهای دیگر باشگاهها هیچ وقت انجام نمیدهند.
مهم نیست که امروز آبراموویچ فوتبال را ترک میکند مهم میراثی است که از خود به جا میگذارد. میراثی که مسیر تاریخ فوتبال را تغییر داد. او نظیر پدرخوانده نقطه عطفی در شخصیتهای فوتبال دنیاست.