پارسا زنگنه
درباره زن جوان خوش آتیه (امرالد فنل)
فقط هنر کری مولیگان!

هشت سال قبل: نینا همکلاسی کاسی و بهترین دوست او بود. کاسی به طرزی عمیق نینا را دوست داشت. هر دو دانشجوی پزشکی بودند. در یک مهمانی دانشجویی که کاسی در آن حضور نداشت و نینا در آن مهمانی به شدت مست بود چندین مرتبه توسط آل مونرو مورد تجاوز قرار می‌گیرد در حالی که دیگر همکلاسی‌هایشان شاهد این ماجرا بودند. نینا ماجرا را به دادگاه میکشاند. چون هیچ‌کدام از همکلاسی‌هایش برای او شهادت نمی­دهند و وکیل آل هم با زرنگی در افکار دادگاه نفوذ می­کند و نینا دادگاه را شکست می­خورد. مدیر دانشکده پزشکی هم حق را به آل مونرو می‌دهد و بعد از این اتفاق تأسف‌بار نینا از دانشکده انصراف می‌دهد و به لحاظ روانی در شرایط اسفناکی قرار می­گیرد. کاسی هم برای حمایت و مراقبت از نینا بلافاصله از دانشکده انصراف می­دهد. اما مدتی بعد نینا می­میرد.

 

نماهایی از یک بار داریم: سه مرد جوان را که در حال صحبت هستند. کات به زنی جوان که با لباسی رسمی روی یک لژ با استایلی نامتعارف نشسته و مست به نظر می‌رسد. دوباره کات به سه مرد جوان که در حال صحبت هستند. در نماهای بعدی رفتارهای غیرعادی‌‌ زن را داریم که آن سه مرد جوان توجه­شان به او جلب می‌شود. یکی از آن‌ها به سراغ زن می‌رود، مرد متوجه می‌شود زن اصلاً اوضاع متعادلی ندارد. چند دیالوگ بین­شان رد و بدل می­شود. زن اصلاً حالش خوب نیست! نهایتاً مرد او را با خود به خانه‌اش می‌برد. تمام این تصاویر مانند یک خواب کوتاه در چُرتی 5 دقیقه­ای می­ماند! مرد به او مشروب می‌دهد، روی کاناپه چسبیده به او می‌نشیند و به نظر می‌آید قصد تعرض دارد .

لحظه‌ای که می‌خواهد زن را ببوسد در حد چند نما فیلم تصاویری از اشیاء اتاق با گرین درشت به ما می­دهد و نتیجتاً ما تصویری از بوسیده شدن زن توسط مرد نداریم اما تداوم صدا - در اصطلاح تدوین - روان باقی می­ماند. کمی بعد چند نما از تخت‌خواب داریم که در آن نماها زن سوژه غالب است و سپس فیلم از آخرین نمای اوپنینگ نفس­گیرش به تیتراژ کات می‌خورد.

 

حالا برگردید و آنچه در پاراگراف بالا نوشته شده است را یک بار دیگر با دقت بخوانید! ... هرچه در بالا در مورد زن جوان آمده یک حقه است! هم از سوی او و هم از سوی فیلم! نَه زن جوان در حالت مستی قرار دارد و نه استایلش بهخاطر حال بدش نامتعارف است، تنها می­خواهد توجه یک مرد را جلب کند. این حقه تصاویری از پروژه‌ انتقام گیری یک زن کاملاً عصبانی است. ماجرا از این قرار است که کاسی شب‌ها به باری در شهر می‌رود، خود را به بد مستی می‌زند، به عمد ژست‌های نامتعارف می‌گیرد و منتظر می‌ماند تا یک مرد توجه‌اش درست و حسابی به او جلب شود. سپس مرد که می‌بیند حال کاسی خراب است او را با خود به خانه می‌برد، اگر آن مرد به قصد کمک کاسی را به خانه برده باشد که کاسی با او کاری نخواهد داشت، اما اگر او را به قصد سؤاستفاده از حال نامتعادلش جهت ایجاد یک رابطه به خانه برده باشد، کاسی او را به بدترین شکل ممکن مجازات می‌کند تا انتقام بهترین دوست زندگی‌اش نینا که توسط آل مونرو قربانی چنین شرایطی شده است را گرفته باشد.

شخصیت کاسی اما تنها این نیست، او روزها یک شکل کاملاً متفاوت است، متفاوت با شب­ هایش که آرایش غلیظ دارد و - گاهی -مانند یک زن بدکاره لباس می­ پوشد. او روزها در کافه دوستش کار می­ کند و با مادر و پدرش زندگی می ­کند. پدر و - بیشتر- مادرش از اینکه او شب ­ها تا دیروقت بیرون است به او معترض‌اند، مادرش این قضیه را عریان ابراز می­ کند اما پدرش قدری با مسئله در تسامح قرار دارد. شخصیت­ پردازی پدر و مادرش به فیلم می­ چسبد، خصوصاً پدرش که فردی تو دار و برای گفتن حرف ­های مهم لحظه شناس است. بازی پدر هم بی نقص است. سکانسی در فیلم وجود دارد که پدر به او می­ گوید: «نینا برای ما مانند تو بود، مثل دختر ما بود و تو اینو می­دونی، ما واقعاً دلمون براش تنگ شده ... (سکوت) ... ولی دلمون برای تو هم خیلی تنگ شده بود.» (اشاره به وضعیت نامناسبی که بعد از مرگ نینا برای کاسی بوجود آمده بود.) کلانسی براون (پدر کاسی) این لحظه را تمیز در می ­آورد تنها کافی است به احساسی که در صورت او حین گفتن دیالوگش موج می­ زند قدری توجه کنید.

روزها و شب­ها مطابق آنچه گفتیم می­ گذرند، کاسی شب­ ها به یک بار در شهر می­ رود تا توجه مردی راجلب کند و روزها در کافه کار می­ کند. اما یک روز که کاسی در کافه مشغول است شخصی به نام رایان اتفاقی به کافه وارد می­ شود، قهوه سفارش می­ دهد و زمان گرفتن قهوه­ اش کاسی برای او آشنا به نظر می­ آید. رایان به کاسی می­ گوید که ما در دانشکده پزشکی هم­کلاس بودیم، سپس کاسی او را به جا می­ آورد. فیلم از اینجا وارد یک پلات تازه (طرح جدید) می­ شود، پلاتی که با یک حالت گذار و پاساژ هوشمندانه فیلم را به فازی جدید و منبسط ­تر می­ کشاند، بدین گونه که کاسی و رایان به هم نزدیک می­ شوند، یک ارتباط عاشقانه بین­شان شکل می­ گیرد اما این ارتباط سرآغازی می­ شود برای شروع تقابل بین کاسی با مسببان اصلی ماجرای تجاوز به نینا.

 

فیلم با یک تعلیق اساسی کشش حسی عجیبی ایجاد می­ کند. اجرای این تعلیق از ابتدای فیلم آغاز می­ شود و تقریباً تا پایان فیلم تأثیراتش را نشان می­ دهد. برای فهم این تعلیق ابتدا تشریح شروع فیلم را (پاراگراف دو) ملاحظه کنید؛ فیلم هنگام بوسیدن کاسی توسط یک مرد به جای دادن تصاویر این بوسیدن، نماهایی با کرین درشت از اشیاء حاضر در صحنه می­دهد اما تداوم صدا را حفظ می­کند؛ در تمام طول فیلم (از ابتدا تا پایان) هرگاه به نماهای بوسیدن کاسی توسط یک مرد می ­رسیم، این نماها به چنین شکلی تدوین می­ شوند! و در طول فیلم تقریباً چهار بار اتفاق می ­افتند. این تعلیق زمانی تنش حسی را به اوج می­ رساند که ما به پلان بوسیدن کاسی توسط رایان می­رسیم؛ بدین­گونه که ما رایان را به عنوان یک مرد متمایز با سایر مردهایی که کاسی با آن‌ها رو به رو شده است پذیرفته ایم اما فیلم به لحاظ اجرا هنگام بوسیدن کاسی توسط رایان هم دوباره بنا می­ کند به دادن نماهایی دانه درشت از وسایلی که در صحنه حضور دارند و در نتیجه ما با نوعی بیان در روایت­گری روبه رو می­شویم و این باعث می­شود که ما تا پایان فیلم را دنبال کنیم تا به چرایی منها نشدن رایان از سایر مردهای فیلم که با کاسی رو به رو می­شوند پی ببریم.

فیلم در اجرا با نوعی اختلاط فرم رو به رو است؛ به عنوان مثال سکانسی که کاسی در خانه­ی رمان­ نویس است. بلاهت و سفاهتی که در شخصیت رمان نویس موج می­زند یک نوع حس (فرم) کمیک ایجاد می­کند و این سکانس از آنجایی که در ابتدای فیلم قرار گرفته باعث می­شود فیلم با تنشی کمتر و با آرامش مخاطب را بکشاند به سوی آن‌چه که مد نظر دارد. علاوه بر این شخصیت­ پردازی مادر هم به گونه­ای است که به طور ناخوداگاه در اوج عصبانیت­هایش نسبت به کاسی خنده­ای بر لب تماشاگر ایجاد می­کند. نوع شوخ ­­طبعی­ هایی که در رابطه­ی کاسی و رایان وجود دارد هم به حس کمیک فیلم بدل می­شود. گذشته از این‌ها سوژه ­هایی که کاسی شبانه در بار با آن‌ها رو به رو می­شود مانند آن مرد سیاهپوست بسیار شوخ­ طبعانه هستند حتی وقتی که کاسی در تلاش است که خود را در برابر آن‌ها زنی مست جا بزند و نیز موارد بسیار دیگری که در فیلم وجود باعث ایجاد لحظاتی شیرین می‌شوند.

بازی کری مولیگان در بسیاری از لحظات فیلم در یک جریان سیال ناخوداگاه قرار می­گیرد و باعث خلق یک حضور ناب جلوی دوربین می­شود. یکی از این لحظات سکانسی است که رو به روی مدیر دانشکده قرار دارد؛ بازی ­اش در این سکانس مانند راه رفتن یک بندباز روی طناب می­ماند، از این جهت که بندباز هم از کاری که انجام می­دهد اطمینان دارد و هم حسی که از راه رفتن او روی بند پدید می ­آید برای بیننده التهاب آور است. کری مولیگان هم در این سکانس عصبیتی را توأم با نوعی اطمینان با بازی خود در آنِ واحد عرضه می­کند. بدین­گونه که او آرام و با اقتدار روی صندلی در برابر مدیر دانشکده نشسته است، (در توشات­ها نوع نشستن او روی صندلی کاملاً مشخص است)، او در کل این سکانس به گونه ­ای روی صندلی نشسته که گویا در یک ملاقات رسمی و دوستانه حضور دارد، اما هرچقدر که این سکانس به جلو می­رود و التهاب آن افزایش پیدا می­کند، در صورت مولیگان هم عصبی شدن با یک ضرب­آهنگ خاصی کم­کم نمایان می­شود در عینی که مولیگان همان حالتی که از ابتدا روی صندلی نشسته را حفظ کرده است. هرچه که این سکانس جلوتر می­رود میمیک صورت مولیگان کم ­کم تغییر می­کند، از حرکات زیر گلو و شانه­ هایش حتی متوجه می­شویم نفس کشیدنش هم در حال تغییر است، این دو (تغییرات میمیک و تغییرات تنفس) درست در لحظه­ای غیر قابل تصور به موازات هم توسط مولیگان اجرا می­شوند دقیقاً جایی که مولیکان روی اعصاب مدیر رفته و مدیر از جایش بلند شده است اما مولیگان سکوت کرده و حین اینکه نگاه سربالایی به او دارد آدامس هم می­جوید و همان حالت نشستن سابق را هم حفظ کرده است. این شاید بخشی از میزانسنی باشد که کارگردان اتخاذ کرده اما بازی مولیگان این لحظات را به طرزی باورنکردنی در می­آورد.

 

در نهایت می­ توان گفت با فیلمی سرگرم­ کننده که اندکی هم دغدغه اجتماعی دارد رو به رو هستیم. با اینکه رویکردهای فمینیستی­اش را اصلاً درک نمی­کنم اما امرالد فنل توانسته فیلمنامه­ متوسطش را با یک کارگردانی قابل توجه و تدوینی کم و بیش روان به عنوان فیلمی نسبتاً مهم در سال 2020 معرفی کند و فراموش نکنیم اگر هنر کری مولیگان نبود، خیلی دور از ذهن بود که با فیلمی تا این اندازه مهم رو به رو باشیم.

 

 

 

 

 

 

1400/2/5 13:14:50