میان دوبار دیدن فیلمهایی مثل دروازه جهنم(کینوگاسا) و سرنوشت یک انسان (بوندارچوک) بر پرده سینما برای من نزدیک به چهاردهه فاصله افتاد. در دهه 1360 بخشهایی مثل «گنجینههای فیلمخانه»،«جشنواره جشنوارهها» و «نمایشهای ویژه» فرصتی غیرقابل اجتناب برای آشنایی با نادیدههای تاریخ سینما و برگزیدگان جشنوارههای بینالمللی محسوب میشد. همیشه خدا خدا میکردیم کاش روزی فیلمهای خارجی در جشنوارهای مجزا به نمایش دربیاید. از خود میپرسیدیم کجای دنیا جشنوارهای داخلی-بینالمللی برگزار میشود، و در کدام جشنواره فیلمهای اکرانِ سال بعد سینمای یک کشور را به طور مداوم برای تماشاگران عادی به نمایش درمیآورند و به دست خودشان تازگی تمام آنها را از بین میبرند؟ دست کم سیسال پیش میشد فیلمهای ایرانی را سر فرصت و به دور از شلوغی جشنواره دید و با خیال راحت به تماشای فیلمهای خارجی نشست.
دروازه جهنم(کینوگاسا)
در دهه 1380 تربیت فرهنگی نسلها تغییر کرده بود و تبلیغات بر تمامی اجزاء فرهنگ عمومی اثر گذاشته بود. حالا تمام بیست-سی نفری که در سالن «سینمای مطبوعاتِ» صحرا به تماشای دشت گریان تئوآنگلوپولوس مینشستند همدیگر را میشناختند، و هیچ کدامشان برای «جاگرفتن» در سالنهای پر برای دیدنِ بدترین محصولات سینمای ایران با کسی دست به یقه نمیشد و مشاجره نمیکرد. در عوض، صف منتقدانِ نسل تازه برای گفتوگو با ستارگان محبوبشان درباره علاقه به خورش قیمه و ترجیح تخمهشکستن بر کتاب خواندن چشم را میزد. بچههای «سینماعصرجدید» به خانه بازگشتند و دیگر هیچ سینمایی فیلم محبوبشان را نشان نداد.
همچنان که سنتِ دیدن فیلم خارجی بر پرده بزرگ رو به زوال میرفت، جشنواره «ملّی» روز به روز دولتی تر میشد، و میزانِ «مردمی بودن»آن به جای کیفیت فیلمهایش از آمار غیر قابل اعتمادِ تعداد بلیتهای فروخته شده استخراج میگردید. ماجرا آنقدر پیچیده شد و سطح جشنواره چنان پایین آمد که سرانجام دست اندرکارانِ همان بخش دولتی تصمیم به جدایی دو جشنواره گرفتند.
حالا میشد نسخههای ترمیم شده فیلمهای ایرانی و خارجی را در جشنواره دید: کودکی ایوان، چهارصد ضربه، نان روزانه ما، استاکر، درسواوزالا، فیلمهای کمیاب و گاه هرگز ندیده سینمای سوییس، ناخدا خورشید، دختر لر، آن سوی آتش و تعدادی فیلم تازه و غافلگیر کننده از اسکاندیناوی، بالکان، آسیای شرقی و جنوب اروپا بر پرده بزرگ ، تصور ما را از جریانهای رو به گسترش سینمای جهان تغییر میداد. مشاهده استاد بزرگ وونگ کاروای بر پرده سینما آزادی با کیفیت صدا و تصویر عالی ، و فیلمهایی مثل ترانه گرانیتی، غروب، هلن، نورطبیعی، جوان روس و ...چیزی نبود که هر جا و هر روز اتفاق بیفتد. تنها کسانی میتوانند این تفاوتها را دریابند که واقعا مسئله- و نه بهانه-شان سینما باشد، فیلم دیده باشند و از شرایط اکران فیلم در جشنواره جهانی سردربیاورند، اساسا به خودشان زحمت داده باشند و وارد یکی از سالنهای نمایشدهنده شده باشند، صرفا بابت استفاده از «فود کورت» به جشنواره فیلم نیامده باشند، مجبور نباشند برای سایت، نشریه یا صفحهای درباره چیزی که نمیدانند سخن بگویند. به یاد داشته باشیم در هیچ حکومتی، و فرق نمیکند کدام حکومت در کدام نقطه از جهان، جشنوارهای که مستقیما با بودجه دولت برگزار میشود و نهادهای دولتی در ریزترین اجزاء تولید و عرضه آن-از تصویب فیلمنامه تا مجوز کارگردانی،از پروانه ساخت تا زمان نمایش،از بازبینی فیلمهای جشنواره تا برندگان جوایز-دخالت میکنند، نمیتواند «مردمی» باشد. فیلم دیدن، بدون حاشیه،بدون سیاستورزی، بدون هیچ وابستگی و صفت غیر سینمایی، سختترین کاریست که یک دوستدار سینما میتواند، و وظیفه دارد انجام بدهد.
(پوستر فیلم سرنوشت یک انسان، که نزدیک چهاردهه پیش در سینما عصرجدید دیدم و نسخه ترمیمشدهاش را امسال در جشنواره)